گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

پاییز

پاییز آمد، درمیان درختان، لانه کرده کبوتر ، از تراوش باران می گریزد

خورشید از غم ،با تمام غرورش، پشت ابر سیاهی ،عاشقانه به گریه می نشیند

چقد این دو بیت رو دوست دارم..

دعوا

با خواهرم دعوا کردم ...یک دعوای تمام عیار حسابی !

هیچی کم نذاشتیم برا هم ..

هنوز هم عصبانیم ..نه به خاطر اون چیزی که سرش دعوامون شد ..به خاطر حرفهای بعدش ..

به خاطر حرفهایی که نباید میگفتیم وگفتیم ..

بهش گفتم : گاش زودتر از اینجا بری ، راحت شم ..

بهش گفتم : تو لیاقت چیزی رو نداری ..

کلی حرف بد دیگه ام گفتم ..

اوه خدایا چقدر حالم بده ، چقدر عصبانیم ..

بااون حرفا آروم نمیشم .اون حرفا که گفتم ( یه روز از اینجا می ریم .)

الان میفهمم که اون حرف مفتی بوده، وقتی عصبانی هستی این جمله های قصاری که توخوش خوشانت ذکر میکردی عصبانیت آدمو بیشتر میکنه حتی ...! )

چقدر دلم میخواد هیچ کس پی هیچی دلیلی نباشه ....

وضعیت سفیدم آرزوست ..!

سریال وضعیت سفید رو دوست دارم ، نه فقط بخاطر بازی خوب بازیگرانش ، نه فقط بخاطر کارگردانی کم نقصش ، بخاطر همذات پنداری با موضوع فیلم ...

ما هم یه باغ داریم ،یه خونواده ، یه عالمه عمه و عمو و یه  پدربزرگ و مادربزرگ  ..

ما هم روزگاری جمع میشدیم دور هم ..به هر بهانه ی بی بهانه ای !

اما ما هم مثل اونا یه قهر داریم . من سه ساله خونه ی عموم نرفتم ، اونا هم سه ساله خونه ی ما نیومدن ..جالبیش به اینه که ما ظاهرا قهر نیستیم ،وقتی همدیگه رو می بینیم لبخند میزنیم ، با هم حرف هم میزنیم .. 

اما در باطن قهریم  ...اینو همه میدونن ...

وقتی بقیه به بابام میگن آشتی کن ، میگه من که قهر نیستم ! هر کی قهره بیاد آشتی کنه ..

من میدونم علت قهرشون چیه ..ولی نمیتونم بگم ...

کاش وضعیت ما هم سفید بشه یه روزی ...

تولدت مبارک ..

امروز 19 آبان بود ، مصادف با تولد یک سالگی این وبلاگ ..

وبلاگی که هر روز بیشتر از دیروز رو به خاموشی و انزوا میرود ..

روزی که اینجا را درست میکردم ، میخواستم یک ناشناخته باشم ..میخواستم بعضی حرفهای ساده را اینجا بگویم ..بعضی حقیقت ها را ..بعضی رازها را ..بعضی گناهان را ..اصلا همه اش از یک گناه شروع شد ..از یک عذاب وجدان ، عذاب وجدان آن روز لعنتی ..

آن روز دلم میخواست یکجایی اعتراف کنم ..میخواستم صفحه ای باشد برای درد ودل و بی شیله پیله حرف زدن از خودم ..

درست نمیدانم چه چیزی من را از اینجا  دلزده کرد ؟

اما راستش وقتی قسمت نظرات را صفر مشاهده میکردم دلسرد میشدم ...

نمیدانم این چه حسیست که آدمها دوست دارن خوانده شوند ..دوست دارند نظر دیگران را حتی راجب مزخرفترین افکار شخصی اشان بدانند ...

باید اعتراف کنم این احساس احمقانه در من هست ! من این سکوت رخوت انگیز را نمیتوانم تحمل کنم ، هرچند که از تعریف هاو آفرین گفتنهای الکی بیشتر بیزارم ...

گلابتون بیچاره ..

زود تنها شدی ..

زود تنهایت گذاشتم ...

تولدت مبارک ..!

...

دنبال کلمه میگردم ..دنبال واژه ای که بتواند توصیف کند این جمعه ها را ..

جمعه ی بی انتظار

جمعه ی تسلیم ..

به فریادمان برس ای عزیز خدا ..

...

هذا یوم الجمعه ...وهو متوقع فیه ظهورک .... 

 

+ خدایا متنظرم کن ....