گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

حرمت دوستت دارم .....

دوستت دارم .............

دووووووستت دارم .....

دوست دارم ..........

کاش هیچ روزی به هیچ کسی نگفته بودم دوستت دارم ..که حالا باورش اینقد سخت نبود !



یه بار دیگه ..

خیلی وقته نگفتم...اونقدر نگفتم و ننوشته ام که خودم یادم رفته یک زمانی همین وبلاگ نویسی شده بود دغدغه روزهای من.

میخوام یبار دیگه به رسم قدیما از حالم بگم ...از این روزها......

این روزا بیشتر  اوقات من در گرفتن گواهینامه کوفتی .پیام دادن به امید (همسرم) و طبق روال همیشه دغدغه های کاری  میگذره...

امروز به فاطمه دوستم زنگ زدم ..میگفت وقتی بری خونه خودت اوضاع خیلی خوب میشه دیگه خیلی از دردسرات کم میشن.

حس میکنم راست میگه . خسته شدم از این دوران .

خدایا کمکمون کن .دلم میخواد تاریخ دقیق عروسیم مشخص بشه. از بس همه ازم سوال کردن و گفتم بعد از محرم و صفر خسته شدم ...

خدایا مقدمات ازدواج همه ی جوونا رو فراهم کن..

چقدر ساده و بچه گونه حرف زدم . حالم بد شد. از سحر مایوس شدم .......