گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

آشنایی

 

هر وقت یاد دیروز می افتم اعتماد بنفسم زیاد میشه .. چون با یک دوست جدید آشنا شدم . 

خیلی وقت بود دوست جدید نداشتم ! یکی از مزیتای ترم اخری بودن همینه که هیچ وقت حتی توی اوقات پرت کلاس هم  بیکار نیستی ! اما جمعه یک درس یک واحدی داشتم ! درسی که همه ی هم ورودی های من همون اولا بر داشته بودن.درس جمعیت و تنظیم خانواده ! زیاد از همکلاسی های جدید خوشم نمیاد . بین ساعت رفتم توی محوطه..تنها بودم .یاد روزای اولی که اومده بدم این دانشگاه افتادم .اون روزا هم  همین جوری بود .حس غریبی خاصی حتی بین همشهریای خودم داشتم . پشیمون شده بودم یه خرده ..به همین چیزا فکر میکردم که اون دختره اومد و کنار من که تنها روی نمیکت محوطه ی خلوت دانشگاه نشسته بودم ، نشست ..

.وقتی فهمید ترم آخری هستم تعجب کرد گفت فکر میکرده من تازه واردم ،میخواسته من رو با محیط دانشگاه آشنا کنه ! میگفت آخه تازه واردا روی نیمکتا میشینن و جزوه ورق میزنن !

بعد گفت جامعه شناسی خونده و امروز توی دانشکده ی ما ، درباره  مهندسی صنایع پژوهش داشته .میخواستم بهش بگم آخه روز جمعه ؟! ولی نگفتم . هنوز اونقدر راحت نیستم باهاش .

وقتی به دستاش نگاه میکردم مورمورم میشد ..یجوری بود .بعضی ناخن هاشو لاک زده بود بعضی ها رو نصفه نیمه زده بود یا شاید پاک شده بود .بعضی هام بی رنگ بود .به ظاهرش نمیخورد آدم بی توجهی باشه .شایدم مد شده اینجوری ..

از من دعوت کرد برای ارائه اش برم ..گفت وجود یک دوست این موقع ها خیلی بدرد میخوره . احساسشو میفهمیدم اما  از این که به این زودی منو دوست حساب میکرد متعجب شدم واقعا ..

 اسمش مطهره بود ..

 

این اشنایی رو توی روز نوشت هام نوشتم که اگه پایدار شد یادم بمونه اولش چه احساسی داشتم ..و چه جوری شروع شد ..

کاش ..

 

+ لیت شعری این استقرت بک النوی

  بیا  بگو از که بگیرم سراغ تو را ...

پسرعمو

دلم برا محمد تنگ شده ، میخوام برم ببینمش ...

اینم عکسش ..

ادامه مطلب ...

به سلامت دارش ..

چه خوش خیال است ! فاصله را می گویم !

به خیالش تورا از من دور کرده ..نمیداند تو جایت امن است اینجا ..میان دلم ....!

 

+ آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست ...

                                                هر کجا هست ...

تو کجایی یابن الحسن ....

حس وحال واین طرفا ..

از وقتی که ما بچه بودیم که هیچ،از وقتی که پدرهای ما هم بچه بودن اوضاع همین بوده ،

اینجا هرکسی ساز خودش رومیزنه..عاشورا وتاسوعای حرم رو میگم ...

 از هر مسجد و حسینیه شهر دسته ای زنجیرزنان با پرچم و علم کتل خودش راه می افته که سلانه سلانه و نوحه خوان برسه به حرم .. ، هرچی هم این عقلای شهر خودشون رو کشتند که این علم های عریض وطویل رو به این ور واون ور نکشونین ..به خرجشون نمیره که نرفته ..!

نوحه خون ها با اون بلندگوهایی که انگار مسابقه جهانی ولوم برگزار کرده باشن صوت و لحنشون رو به رخ هم می کشند...فقط خوبی‌ش اینه که خیلی متأثر از قرتی بازی مداح های امروزی نیست. ..!

.بساط نذری هم که داغه ..مخصوصا برای ما جماعت تماشاچی .از این ایستگاه به اون ایستگاه ....هرچی رو هم که فکرش را بکنی نذر میکنند ..ازچای وکیک گرفته تا کیوی و نوشابه و آبنبات ..!

ما که یکی دوساله نرفتیم ..خیلی ترافیک داره اون طرف ...اما میدونم هرسال این مراسم همین طوری که مردم عشق شون میکشه برگزار میشه  ...

آجرک الله .

می گویند : انتظار مهدی ، امتداد عاشوراست ..

تو این روزها.. مخصوصا این شبها ... بیشتر از همیشه از ذهن ما عبور میکنی ...

من در پشت قاب نگاه تو چگونه تفسیر می شوم ، نمیدانم ..

اما میدانم هرچه باشد قهرمان این داستان تویی ..

 

+ لقد عظم مصابی بک ..

باران که می بارد ..

وقتی ابرهای پاییزی مقابل چشمانمان می گریند ..وقتی تکرار غریب ثانیه ها جای خالی یک منجی را داد می زنند ، وقتی پراز حس تنهایی وترس ایم ..

دلمان به یک چیز خوش است ...

اینکه زیر نگاه بلند تو نفس می کشیم ...

 

+ باران که می بارد ،تو می آیی ..

اللهم عجل لولیک الفرج