گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

انگار آره ..!

گفتم ..بله ...

امشب سومین شبی هست که من دیگه مجرد نیستم ..

چقدر باورش سخته ها ..!

حتی این انگشتر تور دستمم نمیتونه مجابم کنه .

نظرات 5 + ارسال نظر
سعید 1392/02/14 ساعت 21:57

وای مبارکه...
چرا این همه یهویی؟
میگم خبری ازت نیستها...
تبریک، تبریک و باز هم تبریک ...هم به شما و هم به آقا داماد خوشبخت که واقعا خدا خیلی دوستش داشته که شاهزاده کوچولویی مثل شما رو نصیبش کرده...
خیلی خوشحــــــــــــال شدم...

سعید ..ممنون ..
یهویی نبود ..دو سه ماه که توی خونه ما برو بیا و خبرش هست ..تا اینکه بالاخره روز میلاد حضرت فاطمه ...
ممنون دوست همیشگی ..
دوست همیشگی من بمون ...
ایشالا برای شما

مهدی 1392/02/16 ساعت 19:45 http://spantman.blogsky.com

مبارک باشه ایشالله به پای هم پیر شین

برو حالشو ببر باورش کن ،عروس خانوم .....

ستوده 1392/02/16 ساعت 19:57

تبریک عزیز

ف.قاف 1392/03/03 ساعت 11:33

نــــــــــه!!!
باور نکردنیه ! کی اومده تو رو گرفته آخه ؟

واای اصن فکرشم نمی کردم ..
نمیدونی چقد خوشال شدم! چه سورپرایزی سر صبی!
مبااارکه ان شاءالله عزِِِِِیــــــــــزم
به پای هم پیر شین... >:D<

دست راستت رو سر ما ! :دی !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد