گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

حاشیه

انگار نمی آید وهم می آید..

    این دور وبر انگار که کم می آید ..

او عابر ومن پیاده رو ...آه چقدر..

     از حاشیه رفتنش خوشم می آید ....

خسته ام میفهمی ؟

سلام آقا...خسته ای میدانم .. دلتنگی میدانم ... 

من این دلتنگی را خوب میدانم ..من  هم از این همه نبودنت دلم تنگ است میدانی.. ؟ 

من هم خسته ام ...خسته ام ازهرجمعه ای که گفتم ..که خواندم..؛"کی باشد ماراببینی وما تو راببینیم"  و نـدیـدمـت ...شاید چشم های خواب آلود من تورا نمی بیند ... 

 من ..من دیگر از این بی لیاقتی ها خسته شدم ....

رباعی طنز ولی عاشقانه !

باید همه را به زیر پا بگذارم

                                    تا دست تو را توی حنا بگذارم !

با این همه شرطی که تو داری باید

                                    مرغی شوم و تخم طلا بگذارم!

....              ...             ....                 ...

من آب گذشته از سرم.. می گویم

                                          من عاشقم احمقم خرم  ,می گویم

انگار که چاره ای ندارم دیگر ..

                                          من اسم تو را به مادرم می گویم !

کتاب : " و " شاعر : جلیل صفر بیگی

منتظر

سالهاست منتظر کسی هستیم که قرار است از تمام دنیا زدگی ها رهایمان کند.. سالهاست نگاه مهربانی را میجوییم که چشمهایمان را بشوید وجور دیگر دیدن را یادمان بدهد .. سالهاست دل دنیا برای جرعه ای عدالت تنگ شده ..

 آخ ازاین غریبی  تو  و دلهای بی انتظار ما ..

دلتنگی های نقاش خیابان چهل وهشتم

تاز گی ها با پست هوایی دعوت نامه ای برای شرکت در یک جشن عروسی به دستم رسیده است که در هجدهم آوریل در انگلیس برگزار میشود... اتفاقا برای رفتن به عروسی دل تو ی دلم نبوده بنابراین همین که دعوت نامه رسید بی آنکه فکر هزینه اش را بکنم پیش خودم گفتم با هواپیما راهی این سفر میشوم ! 

اما از همان وقت موضوع را از جنبه های زیادی با زنم که بی اندازه آدم معقولی است سبک وسنگین کردم وبا هم به این نتیجه رسیدیم که فکرش را ازسر بیرون کنیم ..هر چند فرقی نمیکند وهر جا باشم فکر نمیکنم از آن آدمهایی باشم که برای برهم زدن ازدواجی که آخر وعاقبت ندارد دست روی دست میگذارند. بنابراین دست به کار شده ام تا چند مطلب افشاگرانه را درباره عروس آنطور که او را 6سال پیش شناختم روی کاغذ بیاورم چه باک اگر یاداشت هایم برای یکی دولحظه اوقات داماد را که نمیشناسمش تلخ کند . چون قصد من خوشحال کردن کسی نیست بلکه راستش را بخواهید قصد من آموزش است .

 

از کتاب : دلتنگی های نقاش خیابان چهل وهشتم نویسنده : جی . دی .سالینجر

باز هم ...

بعضی وقتا دنبال یک نام یا یک روز در تقویم هستیم که بیاد کسی بیافتیم ...بعضی هامان منتظریم تا بعضی روزهایی از زندگی امان از راه برسند .. برای آن روزها لحظه شماری می کنیم ... انتظار را می فهمم ..اما غربت انتظاری که برای تو میگویند را بیشتر می فهمم ... 

وقتی میگویم خدا کند که بیایی  ..شاید تو میگویی : خدا کند که بخواهی...

ای بابا ...!

میگه : خانوم این کاغذ به چی دردی میخوره ؟ نگهش دارم ؟!!!

میگم :  رسید انجام کار هستش ..میخوای بندازش دور...!


میگه : این چه طرز  برخورده ؟ من فقط سوال پرسیدم!!


چرا نمیایی..

هوای شهر غبار آلود و گرفته است ..اما غصه من از گرد و غباریست که روی دلم نشسته و جا خوش کرده است ..گاهی ترسی ابلیس گونه بر جانم می نشیند که نکند  قضاوتهای این مردم به تو هم سرایت کند ..

من را ببخش...برای این حرفهایی که از سر خستگی به ذهنم هجوم می آورد ..

می خواهم بدانی به بزرگی روزهای نبودنت دلتنگ روزهای وصالم که بیایی ..

حنا

- یه مدته این شبکه دو داره کارتون "حنا: دختری در مزرعه" رو نشون می ده. یه وقت هایی یه قسمت هاییش رو تماشا می کنم... یادمه اولین باری که حنا رو دیدم، به نظرم یه دختر بزرگ و خانوم بود. دفعه بعد شده بودیم همسن. بار سوم که تلویزیون پخش کرد ازش یه کم بزرگتر بودم... حالا که نگاه می کنم می بینم چقدر کوچولوئه این حنا!

گل نرگس

جمعه ها آرام از کنارمان میگذرد ...وما هنوز از دیدار امامان محرومیم ... 

وهنوز درست نمیدانیم که چه کرده ایم یا چه نکرده ایم که لایق دیدار گل نرگس نمی شویم ... 

دعا کن برای ما ..دعا کن تادر غبار زمان گم نشویم وچشمهایمان جمعه ای دور به آمدنش سو بگیرد...