گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

دلتنگی های نقاش خیابان چهل وهشتم

تاز گی ها با پست هوایی دعوت نامه ای برای شرکت در یک جشن عروسی به دستم رسیده است که در هجدهم آوریل در انگلیس برگزار میشود... اتفاقا برای رفتن به عروسی دل تو ی دلم نبوده بنابراین همین که دعوت نامه رسید بی آنکه فکر هزینه اش را بکنم پیش خودم گفتم با هواپیما راهی این سفر میشوم ! 

اما از همان وقت موضوع را از جنبه های زیادی با زنم که بی اندازه آدم معقولی است سبک وسنگین کردم وبا هم به این نتیجه رسیدیم که فکرش را ازسر بیرون کنیم ..هر چند فرقی نمیکند وهر جا باشم فکر نمیکنم از آن آدمهایی باشم که برای برهم زدن ازدواجی که آخر وعاقبت ندارد دست روی دست میگذارند. بنابراین دست به کار شده ام تا چند مطلب افشاگرانه را درباره عروس آنطور که او را 6سال پیش شناختم روی کاغذ بیاورم چه باک اگر یاداشت هایم برای یکی دولحظه اوقات داماد را که نمیشناسمش تلخ کند . چون قصد من خوشحال کردن کسی نیست بلکه راستش را بخواهید قصد من آموزش است .

 

از کتاب : دلتنگی های نقاش خیابان چهل وهشتم نویسنده : جی . دی .سالینجر

نظرات 3 + ارسال نظر
حسین 1390/02/19 ساعت 22:11

سلام
اصلا متوجه منظور متن نشدم... ارتباطش با عنوان...؟؟
اگه میشه کمی توضیح بدین

سعید S 1390/02/20 ساعت 09:29

کتاب خوندن یعنی این....من خودم توی خوندن رمان دنبال هیچی نمی گردم...مثل همین متن...قصدمون شاید هیچ چیز خاص نباشد...

لیدوما 1390/02/22 ساعت 10:29 http://azda.mihanblog.com

بیچاره داماد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد