گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

....

خدا دیگه خسته شدم ..دیگه کم آوردم ..

کم آوردم از بس برای هر چیز کوچیکی باید درخواست کنم ..

کم اوردم که باید بخاطر چیزهای بی ارزش کلی نذر کنم ..

کم آوردم ...آره خودمم ..همونی که دوست داشت تو رو بیشترصدا کنه..

حسودیم میشه به خوشبختی آدما ..به اینکه بدون اینکه بخوان به همه چی میرسن ..به شانسشون ..

مسخره اس نه ؟

آره بخند ..خنده دار هم هست ..به شانس ..!

مسخره گیش به حال منه وتضادش با یکی عین من ...

به این که تو چقدر به یکی حال میدی وبه یکی ضد حال ...

آره من ظرفیتم کمه ..من ایمانم ضعیفه ..

همینو میخواستی دیگه ؟ میخواستی اعتراف کنم ...

اصلا بذارباهات درد دل کنم ..

پای ناشکری ننویس ...جون همون بنده هات که دوسشون داری ننویس  این چند بند رو توی اعمالمون ..

خدا خداییش حال میکنی منو اینطوری میبینی ؟

حتما میگی این چیزی نیست ..حتماباید بلایی سرت بیارم که بفهمی یه من ماست چقدر کره داره ؟!!!

نه خداجون ! خودم میدونم خیلی بزرگ نیست ..من دلم از جای دیگه پره ..یعنی خیلی وقته که پره ..

خداجون خیلی وقته یه چیزی رو ازت مدام میخواستم ..

حالا که نشد ..خب نخواستی که بشه ..پس چرا دیگه اینطوری ....

خدایا حالا ازت دارم دور میشم ها .خودم این فاصله رو حس میکنم ..میدونی بریدم دیگه ...

خدا من بنده کم صبری ام میدونم ..خیلی از لطفاتو ندید گرفتم ..اون ستار العیوب بودنت ..همون نخواستن که حتما خودش لطف بزرگی بوده ..حالا میشه یه حالی هم به ما بدی ؟

آره من فقط اینجوری میتونم ببینمت ..دیگه دارم از خواستن ها ناامید میشم ... این حسو دوست ندارم ..ولی دست خودمم نیست ...

نمی تونم مثل پارسال دعا کنم ...نمی تونم اون قبلیه اشم ..دلم سیاه شده ...

هیچکی هم نمیتونه خوبش کنه الا تو ...

دیگه اون نمازی نیست که سر عشق به تو باشه ..فقط ازسر نیازه ...که همین چیزای بهم ریخته رو هم ازم نگیری ...

از سر ترسه که آبرومو نبری ..

خداجون دوست داری این جوریشو ..؟!

بابا من اصلا اعتراف میکنم توی این امــتحــان شما رد شدم .. .. اصلا همه اینها برا این بود که به همین برسم ...خب نتونستم دیگه .حالاکه چی ..؟!

میخوای ولم کنی ؟! .نه این نامردیه ..حق من نیست بعد این همه سال دوست داشتنت اینطوری منو از خودت سیر کنی ...

آخ که هر چی مینویسم دلم خالی نمیشه ...

نظرات 6 + ارسال نظر
حامد 1390/04/29 ساعت 23:57 http://www.hamedh.com

تلاش نکن که گوش نمیده. کاری که خودش فکر می کنه درسته انجام میده.

منم گاهی وقتا همینقدر دلم میگیره...

http://sheklak-e-khoshtel.blogsky.com
http://montazeram-ta-biay.blogsky.com

سعید O 1390/04/31 ساعت 18:46

وای چه قدر دلت پر بود دختر...حالا خوب شد نوشتی....نمدونم فلسفه امتحان های خدا رو میگم....اصلا سر و تهش معلوم نیست...اصلا ادم نمیفهمه که کی شروع شده...خیلی خیلی احساس شبیه تو دارم...ولی صادقانه بگم که مدتهاست با خدا صحبت نکردم....نماز هم که قربونش برم خوندش هم برای کم رنگ شده...

لیدوما 1390/05/01 ساعت 09:51 http://azda.mihanblog.com

یه جوری بود انگار داشتم نوشته ی خودمو می خوندم من از این حرفا زیاد به خدا زدم...می گن هر چیزی یه حکمتی داره نمی دونم حکمت من چیه ولی هر چی فکر می کنم قبلا صبورتر بودم و ایمانم محکمتر...نمی دونم این چه حکمتیه که داره همه چیزای باارزشو ازم می گیره..!؟

بی نشان 1390/05/03 ساعت 20:14 http://wvwv.blogsky.com

فکر کنم خدا با کسی دشمنی نداشته باشه،البته خودمم بهش نزدیک نیستم ولی فکر کنم باید حسابی بهش نزدیک بشی.من اگه سر سوزنی اراده داشتم بهش نزدیک تر از نزدیک میشدم.ولی در هر حال گله کردن از خدا درست نیست.اگه با تبادل لینک موافقی منو با اسم 'گمشده در رویاترین' لینک کن و بهم بگو با چه اسمی لینکت کنم.

یه دوست 1390/05/19 ساعت 15:28

این یعنی اینکه خدا خیلی دوستت داره
شاید یه خورده پیامم دیر رسیده باشه ولی متنت عالی بود و اینکه
هیچی نمی تونم بگم چون واقعا از دل برآمده بود

امیدوارم دوست .
ممنونم ازت .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد