گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

آ‍زادی یعنی این ..؟!

پیش از این برای خودم دل می سوزاندم، از این که چشمی دوستدار مواظب کارهایم است و سعادت آن شخص به آن کارها بستگی دارد، کلافه می شدم. اکنون کسی مواظبم نبود؛ کارهایم برای کسی اهمیت نداشت؛ کسی به خاطر روز ها و ساعت هایم با من بگو مگو نمی کرد؛ وقتی بیرون می رفتم صدایی برای بازگشت مرا نمی خواند. اکنون حقیقتا آزاد بودم. دیگر کسی مرا دوست نداشت. برای همه بیگانه ای بیش نبودم... 

 

 

از کتاب" آدلف" اثر بنژامن کنستان

نظرات 2 + ارسال نظر


خیلی لذت بردم دختر....
بی‌نظیر بوووود
چقدر به واقعیت بعضی لحظه‌هامون شبیهه!

حسین 1390/03/26 ساعت 18:17

سلام
متن زیبایی بود
پس آزادی لزوما همیشه هم خوب نیست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد