گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

خیلی بی معرفتی

روزی برای لبخندش نذر میکردم .....

آرزوم رسیدن به آرزوهاش بود ...

حالا که از همیشه بهش نزدیک ترم ..دیگه دوست من نیست ! دیگه دوست او نیستم !

همیشه تو اوج با هم بودن میفهمی که خیلی فاصله داری....


پ. ن : گاهی وقتها حس میکنم دستهام  دارن  از بی نمکی  فاسد میشن.



نظرات 5 + ارسال نظر
ویکی 1390/03/09 ساعت 16:31 http://4tik5.mihanblog.com

آره
گاهی وقتا باید آدم تو اوج با یه سری چیزا خدافظی کنه تا هیچ وقت زوالشو نبینه...
دستات مثل دستای منه

لیدوما 1390/03/09 ساعت 17:17 http://azda.mihanblog.com

دقیقا... انگاری یه سونامی میاد و همه خاطره های با هم بودنو می بره! من که دستام از بی نمکی گندیدن! یکی از مشخصه های بارزم همینه

سعید S 1390/03/10 ساعت 09:58

چه همه نا امیدی...


زیبا شروع شد و زیباتر تمام...
دوست داشتم این پست رو هرچند که در اولین حضورم هنوز فرصت نشده که باقی پست‌هایت را بخوانم
اما تبریک می‌گویم به خاطر قلمت
.
حالم خیلی به این حال نزدیک است

سلام .با آرزوی شادکامی شما.
به منم سر بزنین و نظر بدین .لطفا؛

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد