روزی برای لبخندش نذر میکردم .....
آرزوم رسیدن به آرزوهاش بود ...
حالا که از همیشه بهش نزدیک ترم ..دیگه دوست من نیست ! دیگه دوست او نیستم !
همیشه تو اوج با هم بودن میفهمی که خیلی فاصله داری....
پ. ن : گاهی وقتها حس میکنم دستهام دارن از بی نمکی فاسد میشن.
آره
گاهی وقتا باید آدم تو اوج با یه سری چیزا خدافظی کنه تا هیچ وقت زوالشو نبینه...
دستات مثل دستای منه
دقیقا... انگاری یه سونامی میاد و همه خاطره های با هم بودنو می بره! من که دستام از بی نمکی گندیدن! یکی از مشخصه های بارزم همینه
چه همه نا امیدی...
زیبا شروع شد و زیباتر تمام...
دوست داشتم این پست رو هرچند که در اولین حضورم هنوز فرصت نشده که باقی پستهایت را بخوانم
اما تبریک میگویم به خاطر قلمت
.
حالم خیلی به این حال نزدیک است
سلام .با آرزوی شادکامی شما.
به منم سر بزنین و نظر بدین .لطفا؛