گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

آبگوشت شیشه ای

شلمچه بودیم ! بیسیم زدیم به حاجی که :" پس غذاها چی شد؟" خندید وگفت: "کم کم آبگوشت میرسه " دلمون رو آب نمک زدیم برای یه آبگوشت چرب وچیلی که یکی ازبچه ها داد زد:" تویتای قاسم اومد !"

 خودش بود .تویتای درب وداغون اومد وروبرومون ایستاد. قاسم زخم وزیلی پیاده شد.

ریختیم دورش وپرسیدیم: چی شده ؟

 گفت : تصادف کردم !

        غذا کو ؟

گفت : جلو ماشینه .

درتویتا روبه زحمت باز کردیم وقابلمه آبگوشت رو برداشتیم . نصف آبگوشت ها ریخته بود کف ماشین ودورقابلمه . با خوشحالی می رفتیم که قاسم از کنار تانکر آب داد زد: :نخورین ! نخورین ! داخلش خرده شیشه است ". با خوش فکری مصطفی رفتیم یه چفیه و یه قابلمه دیگه آوردیم وآبگوشت هارو صاف کردیم . خوشحال بودیم ومی رفتیم طرف سنگر که دوباره گفت :" نبرین ! نبرین ! نخورین !"

 گفتیم : صافش کردیم

 گفت: خواستم شیشه هارو دربیارم ,دستم خونی بود چکید داخلش .

همه با هم گفتیم : اه ه !! مرده شورت رو ببرن قاسم ! وبعد ولو شدیم روی زمین . احمد بسته نون رو با سرعت آورد .گفت: تا برا نون ها مشکلی پیش نیومده بخورین ! بچه ها هم مثل جنگ زده ها حمله کردن به نون ها .

نظرات 2 + ارسال نظر
لیدوما 1390/01/08 ساعت 17:10 http://azda.mihanblog.com

سلام
جالب بود آخی...خورده تو ذوقشونکاش منبع رو هم معرفی می کردی راستی تعطیلات خوش می گذره؟

سعید 1390/01/10 ساعت 16:43

اون نون آی خوردن داره که نگو...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد