گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

قاصدک

خود را به خوردن مشغول کردم که نگاهمان تلاقی نکند . میدانستم با هر لقمه ای که به دهان میگذارد مرا می پاید . این دیگر کی است ؟ یک وجبی ! میخواهد بداند اگر فهمیده ام خیلی گرسنه بوده , دست از خوردن بکشد . من ازتوی فسقلی زرنگ ترم ! تند تر خوردم تا نشان بدهم خودم خیلی گرسنه ام . گفتم : اگر فکر معده خودت را نمی کنی , فکر معده مرا بکن که از ظهر تا حالا قیلی ویلی میرفت ....

پشت لبهای بسته اش پف کرد و خندید . برنج ها پخش شدند روی سفره . گفت : قیلی ویلی ...و قهقهه زد : قیلی ویلی واسه من ..؟ و زد روی زانویش و یک وری شد ...دختره چه قشنگ میخندید ..

بخشی از کتاب : شعر به انتظار تو    داستان قاصدک    نویسنده : علی موذنی

نظرات 4 + ارسال نظر
سعید 1389/12/23 ساعت 15:33

قشنگ بود...
راستی میدونستی که گلابتون خیلی مهربون تر از بعضی از سین هاست..!

سپیده که سر بزند
در این بیشه زار خزان زده
شاید دوباره گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوییدی
پس به نام زندگی
هرگز مگو هرگز...
سلام
بهارت مبارک گلی خانم ایشالا بهترین ها نصیبت بشه

من منظور این پستتو نفهمیدم یه وقتایی نمی دونم چطور میشه که نمی گیرم الان هم از اون وقتاست

ویکی 1389/12/25 ساعت 20:08 http://4tik5.mihanblog.com

قشنگ بود .
حیف که من همه چیز رو از اول تا آخر میخوام یعنی اینجوری بم نمیچسبه.
خیلی غر غرو شدم نه؟!
مرسی که بام هستی.
یه پیامم برای لیدوما که خیلی بی ملاحظه ای...!
اون کلمه‌ی اول رو نمیگفتی چی میشد؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد