پدرم فقط به چیزهایی معتقد بود که رنگ واقعیت داشت . به اخبار تلویزیون بدبین بود , چون موفقیتهای دولت را پشت سر هم تحویل بیننده میداد . مشتری پر و پا قرص پیش بینی وضع هوا بود . روزنامه هم اگر میخواند , فقط به صفحه ترحیم اعتماد داشت . اما عاشق برنامه های حیات وحش بود چون میگفت وجود ومفهوم طبیعت هیچ وقت شک برنمیدارد ...مثلا این تصویر را که یک مار , موشی را یک لقمه چپ میکند یا یوز پلنگی می پرد پشت یک گوزن خسته و ترسیده افریقایی , هیچ جور نمیشود انکار کرد ...
بخشی از کتاب : " خوبی خدا " داستان : زنبورها نوشته : الکساندر همن