دیروز سر ظهر از کلاس می اومدم ..
خیابون خلوت ومن در افکار خودم بودم ...
شنیدم یکی داره سوت میزنه !
سر برگردوندم دیدم یه گل پسری توی ماشین داره علامت میده ...
گفت: من رامینم ...خودتو معرفی نمی کنی؟
گفتم: نه!
گفت : میدونی چرا خودتو معرفی نمی کنی؟ چون گل گلم که نیاز به معرفی کردن نداره!
با خودم گفتم : خدایا پناه میبرم به خودت از شر شیطانهای چرب زبون!
و از اولین فرعی پیچوندمش..
عجب.....
ای وای..چه بی رحم....
مثل اینکه ازین گل پسرا کم نیستن !