گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

گـلابـــتون

که شاید..... کسی.... کمی همدرد ما باشد....

یک دختر جلف

با غیظ ودر حالی که چادرش را بالا میگرفت تا زیر پایش را ببیند گفت : "هوی ! مگه کوری ! " وبعد با صدایی که لحظه به لحظه نرمتر میشد ادامه داد : "خب قربونت برم ! جلوی پاتو نیگا کن !...یهو میخوری زمین دست و پات میشکنه ..اونوقت من چه خاکی به سرم بریزم ؟! "

پیرمرد هم خیلی خونسرد , دبه ماست را ازین دست به آن دستش داد و در حالی که سعی میکرد وانمود کند سکندری چند لحظه قبل اتفاق خاصی نبوده ;گفت : "حالا نمیخواد خاک بازی کنی ! ..خودم حواسم بود ..طوریم نشد که ! "

وبعد برای اینکه ثابت کند حالش خوب است یه لحظه ایستاد و پای راستش را بالا آورد وادامه داد : " نگاه کن ! حاضرم تا خونه باهات یه لنگه پا مسابقه بدم ..آره ..! این جوریاست دختر جون ! "

پیرزن خنده اش گرفته بود و میخواست بگه : "خوبه حالا خودتو لوس نکن ! " که موتور با سرعت سرسام آوری با پیرمرد برخورد کرد ...*****  پزشکی قانونی علت مرگ را سکته تشخیص داده بود . هیچ کس جرات نداشت خبر مرگ پیرزن را به پیرمردی که روی تخت سی سی یو داراز کشیده بود ; بدهد ...

از کتاب : یک دختر جلف  که تالیف یه گروه دانشجو هستش و نویسنده مشخصی نداره !