عصرهای جمعه دلگیر است اما جمعه های بارانی نه...انگار که تمام دل گرفتگی های عالم زیر قطراتش جان میکند....انگار که اسمان تاوان جمعه هایی را میدهد که هر هفته اش غم ته نشین شده ای را روی دلمان انبار میکند...انگار که به سخت جانی باران برای شستن همه ی دل تنگی ها عادت کرده ایم....
نشسته ام ..، روی بالا پایین این زندگی .، کاری کرده که یادم برود دل طلب تو را دارد ..،
لحظه ها همیشه میخواهند تو را ازمن بگیرند ... ، اما ..
اما باز می نویسم ...هر جمعه ، به یاد تو ..به خاطر خودم ..
حتی اگر تمام سلام های ما بی پاسخ بماند ، که نمی ماند ..، ماهم خدایی داریم ..
غروبهای سرد جمعه ، دلها را سردتر میکند ...
تورا بخدا دعا کن که لااقل ردپای جمعه هایت را گم نکنیم یک وقت ...
احساس میکنم مهم نیستم ، برای هیچ کس ..
خواهرم نگران شوهرشه ، نگران این که به خونواده ی اونا بر نخوره !
مادرم نگران خواهرمه ، نگران این که اگه بگیم نه ، برای خواهرم بد نشه ..
پدرم نگران هیچ کدوم نیست ..نه من ،نه خواهرم ، نگران خودشه ...میخواد خیالش راحت شه ..
دلم برای خودم میسوزه ..زیاد !
میدونم که این یک احساس بچه گانه ست ..
اما دست خودم نیست ...
دست خودم نیست !
حــــــالا که آرزوی مــــا
ســـــوی خــــــدا پــر زدنه ..
واسه دلای خســـته مون ،
چی میشه بال و پر بشــیم ؟...
ما دلمان را قرص کرده ایم به حضور تو ..
آخر تو که بیایی..دیگر دلها بیجهت نمی گیرند..غصه اشان نمی شود ..
تو که بیایی دل پریشانی همه تمام می شود ، دل پریشانی من ، دل پریشانی پدرم ، دل پریشانی همه ..
تو که بیایی بساط غرور و دروغ و بد بینی ها تمام می شود ...
تو که بیایی...
راستی تو کی می آیی ؟
گفت : ساعت چند میای از دانشگاه ؟
گفتم : ساعت4 حدودا ...
گفت : پس جایی نری امشب ..میخوام باهات صحبت کنم ...
وقتی اینجوری میگه دلهره تمام وجودمو میگیره ..
خدابخیر کنه امشب..
+ یه دنیا دلم گرفته ...یه دنیا خیلییه ها ...
پاییز برود ...زمستان بیاید .بهار هم که بیاید ..تو که نباشی همه فصل ها رنگ خزان است ...
+ آیه ای بخوان وباز کن قفل ذالک الکتاب را ..